خاطراتی کوتاه – بسیجی شهید کریم کرمی
خانواده اش از آوارگان جنگی بودند اولین بار او را در جبهه دیدم با حسن خلقی که داشت همه را جذب خود کرده بود بعد از ماموریت سه ماهه به شهر بازکشتیم ودر بسیج مشغول کار شدیم با توصیه شهید محراب حضرت ایت الله مدنی به ازدواج وی به خواستگاری دختر خاله اش رفت و جواب مثبت گرفت مراسم عقدشان به سادگی و توسط شهید مدنی خوانده شد ایشان چکی را به عنوان هدیه به او داد تا خرج عروسی کند فردای ان روز چک را تحویل فرماندهی برادر گرجی داد فکر کردیم عروسی به هم خورده پرسیدم چی شده با لبخند گفت اگر امشب خدا دعوتم نکرد بر می گردم و چک را می گیرم این را گفت و به سمت درب نگهبانی رفت ان روز ها تحرکات منافقین زیاد بود ناگهان صدای تیر اندازی همه را کشید دم در کریم در مقابل منافقین مقاومت کرده بود و برای همیشه رفته بود مهمانی خدا
خاطراتی کوتاه از شهدای منطقه مارالان تبریز