خاطراتی کوتاه – بسیجی شهید کریم کرمی

0 0
Read Time:۴۸ Second

خانواده اش از آوارگان جنگی بودند اولین بار او را در جبهه دیدم با حسن خلقی که داشت همه را جذب خود کرده بود بعد از ماموریت سه ماهه به شهر بازکشتیم ودر بسیج مشغول کار شدیم با توصیه شهید محراب حضرت ایت الله مدنی به ازدواج وی به خواستگاری دختر خاله اش رفت و جواب مثبت گرفت مراسم عقدشان به سادگی و توسط شهید مدنی خوانده شد ایشان چکی را به عنوان هدیه به او داد تا خرج عروسی کند فردای ان روز چک را تحویل فرماندهی برادر گرجی داد فکر کردیم عروسی به هم خورده پرسیدم چی شده با لبخند گفت اگر امشب خدا دعوتم نکرد بر می گردم و چک را می گیرم این را گفت و به سمت درب نگهبانی رفت ان روز ها تحرکات منافقین زیاد بود ناگهان صدای تیر اندازی همه را کشید دم در کریم در مقابل منافقین مقاومت کرده بود و برای همیشه رفته بود مهمانی خدا

خاطراتی کوتاه از شهدای منطقه مارالان تبریز

Happy
Happy
۰ %
Sad
Sad
۰ %
Excited
Excited
۰ %
Sleepy
Sleepy
۰ %
Angry
Angry
۰ %
Surprise
Surprise
۰ %